آوینآوین، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

آوین ،ثمره یک عشق

شاید تو بهترینی

 

 a.gifl.gifa.gift.gif  n.gifi.gifv.gifa.gif

 

همیشه سخت ترین نمایش به  بهترین بازیگر تعلق دارد

شاکی سختی های دنیا نباش

شاید تو بهترین بازیگر خدایی .........................

 

 

تورا می‌سپارم به دامان دریا

تره باتمه پسر‌ دریا او دره باتی نترس مه دل آرزو دره  تره باتمه وچه دریا خرابه دریای نم نم وارش شلابه  باتی نترس ننا دریا قشنگه  نه انا تیم ریکا خله زرنگه  تره باتمه اشون من خو بدیمه  تش و دی میون تره ندیمه  باتی ننا زنون خو چپ‌ هسته تموم اینا الکی گپ هسته  بدی چتی مه خو چپ نیه پسر این حرفا الکی گپ نیه پسر بدی پسر چتی ورگ بیه دریا خور بمو نامرد بزوه مه گیلا  تقدیم به قهرمانان‌ بزرگ وطنم...شهدای سانچی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😢😢😢😢😢😢     ...
27 دی 1396

من اومدم بعد ۴سال

سلام این مدت انقدر دغدغه و مشغله داشتم که به کل نی نی وبلاگ و یادم رفت .😁امروز آوین خانم من گفت مامان یادته بچه بودم برام وبلاگ درست کرده بودی و من بعد ۴ سال عبارت نی نی وبلاگ و تو کروم سرچ کردم 😎و به امید اینکه رمزش و درست وارد کنم ..زدم. که خداروشکر رمزش همون بود ...‌و صفحه ما بالا اومد😋 تو این چهارسال اتفاقات زیادی افتاده که شاخص تربنش تولد پسرم بود...الان ما یک خانواده چهار نفری هستیم....   میخوام دوباره شروع کنم بنویسم...نه فقط برای آوین و محمد امین...بلکه برای دل خودم😉😉😉😉😉
14 دی 1396

شروعی دوباره

  به نام خدا  آوین عزیزم تقریبا  7 ماهی هست که چیزی برات ننوشتم .والان هم ساعت 35 دقیقه بامداد روز پنج شنبه 26 دی سال 1392 است  گلم تو همین لحظه در کنارم نشسته ای و هی از من میپرسی مامان چی مینویسی و من بی اختیار به چشمان کنجکاوت نگاه میکنم و میگم برای تو مینویسم. تابستون  و پائیز امسال اصلا برامون خوب نبود .19 تیر امسال عمو سجادت در سن 29 سالگی بر اثر سکته مغزی فوت کرد .و ما برای همیشه جای خالی عمو سجاد رو تو خونه بابابزرگ میبینم . پائیز امسال هم اصلا خوب نبود که اصلا دوست ندارم راجع به این قضیه بنویسم .چون یهت قول دادم خاطرات بد رو ننویسم .ولی امیدوارم زمستان امسال اتفاق خوبی بیفته . این روزها عجیب د...
26 دی 1392

******دختر که باشی....................

دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته   خدایا   جایی بالاتر از بهشت هست برای زیر پای پدرم میخواهم     بابای مهربونم بمیرم برای قلب مهربونت .برای نفس های گرمت بمیرم برای دست ها یپینه بس...
2 خرداد 1392

خاک غریب

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آروزی مروارید، همچنان خواهم راند نه به آبیها دل خواهم بست نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند  «دور باید شد، دور. مرد آن شهر، اساطیر نداشت زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود دور باید شد، دور شب سرودش را خواند، نوبت پنجره هاست.» همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند پشت دریاها شهری س...
12 ارديبهشت 1392

یادت باشه ..............

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است   زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند   در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکن شاید امروز قدرتمند باشی اما یادت باشه  زمان از تو قدرتمندتر است  === کسانی که تو  را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکت نخواهند کرد  آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت === زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند مراقب حرفهایت باشید  === شخصیت ادمها را از طریق کردارشان توصیف کن تا هرگز فریب گفتارشان را نخوری === وقتی کسی با تو  مانند یک گزینه رفت...
16 فروردين 1392

دلتنگم معبودا.....

دلم کوچه ی خاکی هوس کرده ، کوچه ای که در ان هر نسیم قاصدکی می آورد و آن قاصدک می شد پیغمبر ما ، قاصدک با گوش هایش به نجوای آرزوهای ما گوش می داد و به سمت خدا می رفت تا پیغام ببرد . چقدر خوشحال می شدم از اینکه قاصدک دار شده بودم !! انگار دیگر قاصدکی نمانده است . آنقدر آرزوهای رنگ و زرق دارمان سنگین شده اند که برای شانه های تار تاری قاصدک سنگینند. دلم عروسک پارچه ای دست دوز مادر هوس کرده ، عروسکی که دست و پایش دو ترکه خشکیده درختی بود و چشمانش دکمه کوچک لباس کهنه ی پدر، هرچند عروسکم مو طلایی نبود اما آن کوکهای مونما ، عاشق نوازش دستان من بودند . همان موهای کوک درشت هر شب اشکهایم را پاک می کردند و می بوسیدندشان. دلم پستچی می خواهد، پستچی که...
12 اسفند 1391