خبر بارداری
یادش بخیر هفته اول شهریور سال 1387 ما به همراه خانواده آقای جعفری رفتیم مشهد .من نمیدونستم که تو رو تو دلم دارم و به همین خاطر اصلا مراقب خودم نبودم و تو شلوغی های حرم میرفتم زیارت البته بابا به من گوشزد میکرد که مراقب باشم .چون قبل از تو مامانی دو تا داداش که دوقلو بودند رو سقط کردو من باید خیلی از خودم مراقبت میکردم . وای روز اخری که داشتیم از مشهد می امدیم خانم اقای جعفری برای صبحانه نیمرو درست کرد و من اصلا نتونستم بخورم چون حالم بد میشد بیچاره فکر میکرد من از دست پختش حوشم نمی آد که البته بعد از شنیدن خبر بارداری سوءتفاهم ها از بین رفت شبی که داشتیم از مشهد می امدیم من تمام را ه رو خواب بودم یعنی حدود 10ساعت .فردای...
نویسنده :
مامان آوین
8:19