آوینآوین، تا این لحظه: 15 سال و 22 روز سن داره

آوین ،ثمره یک عشق

دلتنگم معبودا.....

1391/12/12 18:32
نویسنده : مامان آوین
246 بازدید
اشتراک گذاری

دلم کوچه ی خاکی هوس کرده ، کوچه ای که در ان هر نسیم قاصدکی می آورد و آن قاصدک می شد پیغمبر ما ، قاصدک با گوش هایش به نجوای آرزوهای ما گوش می داد و به سمت خدا می رفت تا پیغام ببرد . چقدر خوشحال می شدم از اینکه قاصدک دار شده بودم !! انگار دیگر قاصدکی نمانده است . آنقدر آرزوهای رنگ و زرق دارمان سنگین شده اند که برای شانه های تار تاری قاصدک سنگینند.

دلم عروسک پارچه ای دست دوز مادر هوس کرده ، عروسکی که دست و پایش دو ترکه خشکیده درختی بود و چشمانش دکمه کوچک لباس کهنه ی پدر، هرچند عروسکم مو طلایی نبود اما آن کوکهای مونما ، عاشق نوازش دستان من بودند . همان موهای کوک درشت هر شب اشکهایم را پاک می کردند و می بوسیدندشان.

دلم پستچی می خواهد، پستچی که نامه ای به دستم برساند ،از هر که باشد باشد ، ولی پستچی هنوز باشد.

کفشدوزک میان گندم زار دلم می خواهد ، تا نوک انگشتم بنشانمش ، پرواز کم اوجش را تماشا کنم و از قرمزی و سیاهی بالهایش در ذهنم نقاشی حفظ کنم. انگار نسل کفشدوزک ها هم ..... ! کم کم کفشدوزک ها فقط می شوند مجسمه ی آهن ربا دار روی در یخچال ؟!

دلم لی لی بازی می خواهد ، صدای تالاپ و تولوپ پریدن از خانه ی جفت 1 و 2 به خانه تک 3 دلم می خواهد، می خواهم بسوزم تا تو برنده شوی . همیشه کارم همین بوده ...سوخته ام تا تو برنده شوی.

خیلی وقت است که دلم پنجره می خواهد، دلم پنجره می خواهد ، پنجره ای که لبش بنشینم، پاهایم را آویزان کنم و تلوتلو بخورم !

دلم بادبادک فروش می خواهد ، دلم گوشه چادر مادر می خواهد تا بکشانمش کنار بابادباک فروش و برایش ناز کنم تا آن بادبادک بنفش را برایم بخرد.

دلم قنوت ربنا لاتزع قلوبنا ..... می خواهد ! دلم هوس قنوت های 3 صلواته ی مادرم را کرده است.

دلم لانه ی گنجشک تازه ی بالای درخت حیاط را هوس کرده است ، دلم صدای راز و نیاز گنجشکک از روزنه ی پنجره خانه ام را هوس کرده است.

دلم حوض آبی ماهی قرمزدار خواسته است ، دلم خدایا .... .
.
دلم خدایا ، تو را خواسته است، دلم خدایا بوی تو را می خواهد ... خدایا بیزارم از اینجا و از رنگ و ریایش . خدایا هر از چند گاهی اشکم را در می اورند ، نمی دانند اشک من ، ان دم مشکی که می گویند نیست! نمی دانند اشک من که می ریزد یعنی هیهات!

یعنی چه غفلتی !

خدایا دل از همه خواستن ها می برم اما از تو نه . خدایا تو که باشی ماهی قرمز و کفشدوزک و نمی دانم چه و چه به چه کارم آید ؟ !

تو که باشی مرا بس است . تو که مرا ببینی بس است . خدایا واهمه دارم از جاده هایی که نمی دانم آخرشان به کجاست ؟ خدایا دارم در این دنیای شلوغ، گمت می کنم ... نخ هایم را رها نکن .

بگذار عروسک نخی ات بماند تا برسد به ناکجاآبادی که سالها در پی آن است .

آنقدر حرف دارم ...

کاش می رساندی ام . دلم تو را و کمی هم ناکجاآباد می خواهد انگار !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)