آوینآوین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

آوین ،ثمره یک عشق

قانون های خدا ................

       قانون های خدا را به خاطر بسپار: -حتی تعداد موهای شما شمرده شده است. -مثل مار خردمند و مثل کبوتر بی آزار باش. -هر کس که بسان کودکان ملکوت خدا را نیابد از هیچ راهی وارد آن نخواهد شد. -مثل کسی که به کلام من گوش میدهد مثل کسی است که خانه ی خود را روی سنگ بنا کرده است. -جز کسی که تولد دوباره می یابد کسی قلمرو خدا را نمیبیند. -پوشیده ای نیست که پرده از روی آن به کنار نرود و نه پنهانی که فاش نگردد. -بگذار آن که شمشیری ندارد جامه اش را بفروشد تا شمشیر بخرد. -وقتی شما را بدون کیف پول/کوله پشتی/کفش و... فرستادم چیزی کم نداشتید.   ...
3 دی 1391

ماجرای دوچرخه سواری با خدا..........

      من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاها ئی است که من انجام داده ام    و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...! وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند... نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد؛ زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم و تقریبا برایم خ...
2 دی 1391

عجب صبری خدا دارد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

          عجب صبری خدا دارد!  اگر من جای او بودم.  همان یک لحظه اول ،  که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،  جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،  بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.    عجب صبری خدا دارد !  اگر من جای او بودم .  که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،  نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،  بر لب پیمانه میکردم .    عجب صبری خدا دارد !  اگر من جای او بودم .  که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین  زمین و آسمانرا  واژگون ، مستانه میکردم . &nb...
27 آذر 1391

تقدیم به همسر مهربانم ...........

  به نام آفریننده عشق امروز یکشنبه ٢٣ مهر سال ١٣٩١ هجری شمسی آوین عزیزم امروز هشتمین سالگرد ازدواج من و بابا جون هست .امروز میخوام برای بابا جون بنویسم .برای تنها عشق رندگی ام هشت سال پیش در بیست و سومین روز از فصل مهربانی خدا من و بابا جون دست در دست هم دل به دل هم دادایم و هنگامی که سوره عشق را میخواندیم با هم هم قسم شدیم که هیچ وقت همدیگه رو تنها نزاریم و یار هم باشیم هشت سال در کنار هم با همه خوشی های زندگی خندیدیم و شادی کردیم و با سختی های زندگی سازش کردیم و نیشخندی زدیم و گفتیم جوجه همه زورت همین بود همسر مهربانم تو مهربان ترین انسانی هستی که من در تمام عمرم دیدم و خواهم دید . تو مهربان منی ،آغوشت بر...
27 آذر 1391

آوین و آدم برفی ..........

    به نام یگانه هستی بخش   امروز یکشنبه 26آذر سال 1391 هجری شمسی . دیشب و امروز اولین برف زمستانی بارید و تمام  شهر رو سفید پوش کرد .صبح که بیدار شدی ،صبح که چه عرض کنم .ظهر ،چون امروز تقریبا ساعت 1 یعد از ظهر بیدار شدی و به خاطر سرمای هوا حاضر نبودی از تخت بیای بیرون . وقتی هم که بیدار شدی و برف رو دیدی قابل کنترل نبودی و سریع لباس پوشیدی و رفتیم پشت بام و تو برای اولین بار و به تنهایی آدم برفی درست کردی .               فردا هم امتحان میان ترم زبان داری .حالا سعی میکنم عکس هایی از  دوستات و کارنامه ترم اول و کتاب   های زب...
26 آذر 1391