سال نو مبارک آوین جون
بسم الله الرحمن الرحیم
دختر گلم امشب تقریبا بعد از یک ماه به وبلاگ سر زدم تا بنویسم .این یک ماهی خیلی سرم شلوغ بود و گاهی هم حوصله نوشتن نداشتم سال 1390 با همه بدی ها و سختی هاش تموم شد و ما یعنی من و تو بابا جون با امید به خدا سال جدیدی رو شروع کردیم
عید امسال تقریبا همه چی خوب بود و خوش گذشت
ما 5 روز اول عید رو رفتیم میانا . جایی که من عاشقانه انجا رو دوست دارم و میدونم هر کسی که برای اولین بار این روستای زیبا رو ببینه نا خود اگاه این جمله رو میگه که "یک تکه از بهشت بر زمین جا مانده است "
یازدهم فروردین عروسی دایی مصطفی بود خیلی خوش گذشت
نوزدهم فروردین هم روز تولدت بود و تو سه سالت کامل شو و پا به سال چهارم زندگیت گذاشتی امسال به دلایلی جشن تولدت سه نفره بود یعنی من و تو بابایی .
حالا هم که دارم مینویسم خیلی اذیت میکنی ومن مجبورم تمومش کنم ،بابا هم الان از سالن میاد و باید برای شام یه فکری کنم اما حرفهای بعدی من در مورد این سه سالیه که با هم پشت سر گذاشتیم