سلام .خوشگل مامان ..............
امروز پنج شنبه 13 مهر سال 1391 ،10:38 دقیقه صبح
آوین نازم ،عشق مامان ،عمر مامان ،امید مامان ،تنها بهانه من برای نفس کشیدن و زندگی ،دختر گلم سلام
خیلی وقته چیزی برات ننوشتم .نقریبا دو ماهی میشه .یه اتفاق هایی افتاد که نمیشه اینجا نوشت ولی اصلا وقت نداشتم به وبلاگت سر بزنم .
یه مدتی درگیر اثاث کشی بودیم .بعد تو همون اوضاع هاگیر واگیر چند تا عروسی داشتیم . اصلا یه وضعی بود .
باور کن هنوز خستگی تو تنمه و هر چه قدر هم میخوابم .باز هم از خواب سیر نمیشم .
عزیز دلم اسمت رو تو کلاس زبان نوشتم .دو جلسه هست که شروع شده .خدارو شکر خیلی علاقه نشون دادی و استعداد داری .حالا سعی میکنم بعدها درباره کلاس زبان و دوستات بیشتر بنویسم .
بابا جون هم ارشد قبول شده ،البته دانشگاه آزاد .اصلا دوست نداشت بره .میگفت دوست ندارم تو و آوین دوباره تو سختی قرار بگیرین و به خاطر درس خوندن من از همه چی بزنین
آخه بابایی کارشناسی رو هم دانشگاه آزاد خونده .اما به اصرار من رفت ثبت نام کرد .البته میدونم خیلی ها هستند که نمیتونند پیشرفت مارو ببینند .
البته میدونم الان اوضاع اقتصادی ما خیلی خیلی افتضاحه .اما مطمئنم همه چی درست میشه .اما بهت قول میدم من و بابا همه تلاشمون رو میکنیم تا تو آب تو دلت تکون نخوره .بهت قول میدم
مطمئنم سختی این دوسال هم تموم میشه چون باید تقریبا ترمی 2 میلیون بدیم .این کار خیلی خیلی برامون سخته .چون هیچ پشتوانه و حامی تو زندگی نداریم
اما خدارو داریم
راستی یادم رفت بگم .خاله فائزه هم ازدواج کرد
امروز بعد از ظهر هم میریم سرخده .عمو اسرافیل و زن عمو و روژین هم میان .امیدوارم خوش بگذره
وقتی برگشتیم برات مینویسم