هفته آخر تیر
امروز شنبه 24 تیر ماه سال 1391 و ساعت دقیقا 8:28 دقیقه هست
آوین جون مامان در حال تماشا کردن کارتون باب اسفنجی هستی و خیلی خیلی این کارتونو دوست داری .بی نهایت .
خیلی وقته چیزی برات ننوشتم چون تقریبا اتفاق خاصی نیفتاده بود .
امروز صبح بابا جون تو حیاط یه مرغ عشق پیدا کرده که داشته رو زمین دون میخورده
بعد با یه ترفند ماهرانه اونو گرفت
شیلنگ اب رو باز کرد و پرو بال مرغ عشق رو خیس کرد تا بتونه بگیرتش .البته کاملا واضح بود که مرغ عشق .مال کسی هست .چون تو این گرمای 35 درجه نمیتونن بیرون طاقت بیارن .بعد گذاشتیمش تو قفس .البته به خاطر اینکه تحمل گرمای بیرون رو تدشت
وقتی بیدار شدی خیلی خوشحال شدی که یه پرنده تو خونه هست . مجبورم کردی تو یه کاسه شیر بریزم بزارم تو قفس .حالا من میگم آوین پرنده ها شیر نمیخورن .تو میگی نه میخوره .
حال نمیدونم خورده یا گرمای هوا باعث شده شیر حجمش کم بشه .تا غروب کاسه خالی شد
طفلی مرغ عشقه خیلی ناراحت بود
.
حال هم بابا جون مرغ عشق رو برده به همسایه ها نشون بده ببینه مال اونا هست یا نه
اگه صاحبش و پیدا نکرد ازادش کنه دیگه
.من خودم خیلی اعصابم بهم ریخته .یه کوچولو هم با بابایی قهرم .حالا قضیه اش مفصله .سرم هم از صبح خیلی درد میکنه
5شنه رفته بودیم میانا .از شانس بدما هوا میانا بارونی بود و من همیشه میرفتیم میانا برات لباس گرم میگرفتم اما این بار فقط د ودست لباس گرفتم که هردوشون تابستونی تابستونی بود
قرار شد شبش یریم حنابندون یکی از دخترای فامیل .منم پیراهنی که عروسی دایی پوشیده بودی رو برات گرفتم با خودم گفتم خوب هوای انجا گرمه دیگه .دیگه از کسی سوال نکردم هوا چه طوره ؟
وقتی رسیدیم میانا گفتم خوب آوین که لباس نداره تو بارون که نمیشه با این پیراهن رفت عروسی
عمه سحرت در یک ابتکار خلاقانه سوییشرت خودش رو گرفت تنگ کرد و تنت کردیم
.البته چون شب بود و تو هم زیر چادر بودی زیاد مشخص نبود .عروس خیلی خوشکل شده بود البته خیلی هم با حجاب بود
این اولین حنابندون بعد از عروسی خودم بود که تو مبانا رفتم
خیلی خوش گذشت